طوریکه دیده میشود افغانها خود قادر به تشکیل یک نظام سیاسی نیستند، پس باید یک فرم و الگوی نظام سازی و حکومت داری را از جهان معاصر کاپی کنند اگر نظام اسلامی را پیاده میکنند یکی از کشور های اسلامی را منحیث الگو و نمونه انتخاب نمایند و اگر نظام سوسیالستی میخواهند فکر کنند نظیر آن در کدام گوشه دنیاست و اگر به تیپ سرمایه داری علاقمند اند در آنصورت هم به یک نمونه نیازمند اند و اگر افغانستان با سائر کشورها قابل مقایسه نباشد پس باید مطابق واقیعت های موجود در جامعه یک قاعده را درجهت تشکیل یک نظام بپذیرند خواه این فرم بر بنائی احزاب باشد و یا اقوام و لااقل برای هریک از واقیعت موجودیت آن در جامعه حق قایل شوند. متاسفانه هرکس بر منبر و ستیژ راه میابد خود را واقیعت همه جهان هستی و سزاوار همه شایستگی ها و امتیازات روی زمین می پندارد. و همیشه بر رویا ها و تصورات که در بیرون واقیعت ندارد تکیه میکند. مسائل قومی، زبانی و سمتی را زیاد دامن می زنند و از آنها استفاده شخصی که نهایت زیان بار است میکنند. اگر گستاخی نشود به گوشه از این واقیعت اشاره مینمایم، متاسفانه در افغانستان قوم گرائی و زبان پرستی بیشتر از میهن دوستی و وطن دوستی در فکر و اندیشه روشنفکران تاریک دل خارج از کشور ریشه دوانده و انسان گاهی ناگزیر با دل نا خواسته وارد چنین مباحث میشود. و امید این بحث دور از تبعیض بوده خالی از خیر نباشد.
صاحب نظران و تئوری پردازان سیاست افغانستان در این اواخر با تقلید از اظهارات نماینده ملل متحد در افغانستان به نواقص و کمبودات جلسه بن اشاره میکنند، که گویا حین برگذاری جلسه بن با طالب ها مشوره صورت نگرفت و چرا جبهه شمال دوباره باهمان قوت وارد کابل شد و غیره. واقیعت این است که قبل از امضاء موافقت نامه بن طرح عدم دخول جبهه متحد به کابل طور درست و دقیق سنجیده شده بود و هم مشارکت طالبان رده پائین من حیث نیروی نظامی در حکومت قبول شده بود.
اما اشتباه در این بود که انگلیس ها و امریکائی ها به پاکستان اعتماد کردند و جلسات بجای بن درحیات آباد پشاور با طالبان میانه رو صورت گرفت و هدف اصلی این بود چگونه میشود از ورود مجدد جبهه شمال به کابل جلوگیری به عمل آید. در آن روزها که پاکستان از تهدید مقامات امریکائی و بخصوص رئیس جمهور بوش که گفت یا با ما باش ویا با طالبان سخت ترسیده بود و از نفوذ مجدد نیروها شمال به کابل جلوگیری شود.