به نام حضرت دوست که هر چه دارم از اوست
شبی با کاروان اشک، تا شهر دعا رفتم
وز آنجا با ملایک تا حریم کبریا رفتم
چراغ ماه در دستم، شعاع مهر در جانم
به امداد خطی از نور، تا قرب خدا رفتم
چه می پرسی ز پروازم؟ که من خود مستِ این رازم
نمی دانم کجا بودم، نمی دانم کجا رفتم.