تو بیا تا ز پرتو رویت ، شب تاریک سحر گردد ، ورنه ای مِهرِ تابان ، بی تو هر لحظه تیره تر گردد .
من در این غار خسته و دلتنگ ، انتظار تو را ستاره کنم ، در این شب تار وحشت زا ، لحظه های تو را شماره کنم .
اگر بیایی ستاره های سحر ، در نگاه تو رنگ می بازند . گر بیایی کبوتران امید ، لانه ها را دوباره می سازند .
دنیایی که درآن زندگی می کنیم دردآلود و دردزاست ، سراسر درد و اندوه است و آینده ای که در برابر دیدگانمان ترسیم می شود : تاریک ، ابهام آمیز و یأس آور است .
**************
انسانها می آیند و می روند و التهاب سوزان این : « فردای بهتر » را با خود به گور می برند ، لکن روزی دیگر ، انسانی دیگر ، این امید بی پایان را از نو آغاز می کند .
امید به بهروزی و انتظارِ : « فردائی نکوتر » حدیث نفس انسانها و خواست مشترک توده هاست .
این انتظار و امید به نوار خاصی از مکان و مقطع خاصی از زمان محدود نمی شود ، بلکه همه انسانها ، در همه اعصار و امصار ، در تب و تاب این انتظار می سوزند و می گدازند ، تا روزی دست نیرومند الهی از آستین غیبت بیرون آید و آرزوی دیرینه ی جامعه ی بشری را برآورده سازد و رؤیاهای طلائی افلاطون را تحقق بخشد و جامعه ای برتر از « مدینه فاضله » بر اساس عدالت و آزادی بنیاد نهد .
اگر نقاشهای چیره دست روزگار دور هم نشینند و تابلوئی به پهنای جهان هستی ترسیم نمایند ، هرگز نتوانند که فرازهای برجسته ی جهان پر فروغ عصر ظهور را منعکس سازند ، که فروغ بی پایان آن جمال الهی هرگز در آیینه ی بشری منعکس نشود .
گفتی تو دلم اول و اخر خودتی، از هرچی که دارم بهترینش خودتی. خندیدمو زیر لب مکرر گفتم شاهزاده قصه های من خودتی
به آرزوهایی خویش ایمان بیاورید و آنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند
آزادی حقیقی آن نیست که هرچه میل داریم انجام بدهیم ، بلکه آن است که آنچه را که حق داریم بکنیم .